آغوشِ سنگِ فیروزه

ساخت وبلاگ
آغوش تو چقدر می آید به قامتمدر آن به قدر پیرهن خویش راحتممی پوشمت که سخت برازنده ی منیامشب به شب نشینی خورشید دعوتمخوشوقتی صدای تو از دیدن من استمن هم از آشنایی تان با سعادتم !با خود تو را به اوج، به معراج می برمامشب اگر به خاک بریزد خجالتم !بازار شام کن شب مان را به موی خودبگذار دیدنی بشود با تو خلوتم !بر شانه ام گذار سرانگشت برف راکوهم ولی تمام شده استقامتم …من سیرتم همان که تو می خواستی شدهلب ت آغوشِ سنگِ فیروزه...ادامه مطلب
ما را در سایت آغوشِ سنگِ فیروزه دنبال می کنید

برچسب : آغوش,چقدر,قامتم, نویسنده : behtarinsher بازدید : 139 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:23

رفتنت آغاز ویرانی است، حرفش را نزن
ابتدای یك پریشانی است، حرفش را نزن

گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانی است ، حرفش را نزن

آرزو كردی كه دیگر بر نگردم پیش تو
راه من، با این كه طولانی است، حرفش را نزن

عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی
گر نگاه خسته ی ما نیست ، حرفش را نزن

خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشكنی
این شكستن نا مسلمانی است ، حرفش را نزن

حرف رفتن می زنی وقتی كه محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانی است ، حرفش را نزن

فرامرز_عرب_عامری

آغوشِ سنگِ فیروزه...
ما را در سایت آغوشِ سنگِ فیروزه دنبال می کنید

برچسب : حرفش, نویسنده : behtarinsher بازدید : 115 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:23


در شهر ما از بس که خاطرخواه داری
من شک ندارم نسبتی با ماه داری

با تیغ ابرو می کُشی از خلق و بر لب
هنگام کشتن ذکر بسم الله داری!

یک روز با چادر دم ایوان می آیی
یک روز بر تن دامن کوتاه داری

تو آن صراط المستقیمی که همیشه
پشت سرت جمعیتی گمراه داری

مانند لب های تو پر رنگ است بانو
نقشی که در ایمان خلق الله داری

شایان_مصلح

آغوشِ سنگِ فیروزه...
ما را در سایت آغوشِ سنگِ فیروزه دنبال می کنید

برچسب : ندارم,نسبتی,داری, نویسنده : behtarinsher بازدید : 117 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:23

مست اگر با دست خالی راهی میخانه است
احتمالاً در سرش یک فکر بی باکانه است

عقل دارم!- بیشتر از آنچه لازم داشتم-
هر که از دیوانگی دل می کند دیوانه است!

پیش چشم آشنایان هرچه میخواهی بگو
سختی تحقیر پیش مردم بیگانه است!

راه خود را کج کن و قدری از آنسوتر برو!
هرکجا دیدی سری آرام روی شانه است!

من نمیدانم چه سرّی دارد اینکه در دلم –
هرکه مهمان می شود در حکم صاحبخانه است!

اینکه در آغوش من بودی دلیلی ساده داشت:
گنج معمولاً میان خانه ای ویرانه است
اصغر_عظیمی_مهر

آغوشِ سنگِ فیروزه...
ما را در سایت آغوشِ سنگِ فیروزه دنبال می کنید

برچسب : دیوانگی,دیوانه, نویسنده : behtarinsher بازدید : 107 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:23

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله‌ای بود که لرزید ولی جان نگرفت

جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه‌ء عاشقی ما سر و سامان نگرفت

هر چه در تجربهء عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

فاضل_نظری

آغوشِ سنگِ فیروزه...
ما را در سایت آغوشِ سنگِ فیروزه دنبال می کنید

برچسب : خشکید,زمین,سوخت,باران,نگرفت, نویسنده : behtarinsher بازدید : 145 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:23

دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت رامن دوست دارم زندگی با دست‌هایت رااز بی‌قراری‌های قلب من خبر داردبادی که می‌دزدد برای من صدایت راروی زمین بودی و من در ماه دنبالتباید ببخشی شاعر سر به هوایت راتسخیر تو سخت است آنقدری که انگاردر مشت خود جا داده باشم بی‌نهایت رازود است حالا روی پاهای خودم باشماز دست‌های من نگیری دست‌هایت راهرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشتانگار می‌بینند در من رد پایت رابگذار تا دن آغوشِ سنگِ فیروزه...ادامه مطلب
ما را در سایت آغوشِ سنگِ فیروزه دنبال می کنید

برچسب : دیگر,دنیا,نخواهم,جایت, نویسنده : behtarinsher بازدید : 1489 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:23

صدای سوت قطار و مسافران صبور...!نشسته ام به تماشای لحظه های عبور...من و تو و چمدان های بین راهی که...چه عاشقانه ی تلخی... اشاره ی مٱمور!سفر بخیر و سلامت! که دیر می آییببین به ذهن تو حتی نکرده است خطور؛که موقع سفرت این دل مرا ببریکه هم قطار شوم با تو گرچه دورا دور...هوا هوای عجیبی ست بی پرنده و سردهوا شبیه بشر شد، پر از ادا و غرور..._برو سفر به سلامت!_همین؟- خداحافظتمام حرف من و تو! حکایتی ناجور... آغوشِ سنگِ فیروزه...ادامه مطلب
ما را در سایت آغوشِ سنگِ فیروزه دنبال می کنید

برچسب : صدای,قطار,مسافران,صبور, نویسنده : behtarinsher بازدید : 100 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:23

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم  

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر

هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

فاضل نظری

آغوشِ سنگِ فیروزه...
ما را در سایت آغوشِ سنگِ فیروزه دنبال می کنید

برچسب : حافظی,سوگند, نویسنده : behtarinsher بازدید : 115 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:23

باران نمی بارید اما سیل طغیان کردرؤیای من را در خودش پیچید و ویران کرد یک زلزله در ماورای لحظه های منغرید و روحم را اسیر دست طوفان کردآتشفشان بی وقفه آمد سمت من...جنگلاز جان من هیزم گرفت و خرج بحران کرد با فوت یک کوزه گر ناشی دلم خشکیدرنگ و لعاب صورتم را درد پنهان کرد دنیا بدهکار تمام آسمانها بودخون مرا گردن گرفت و قصد جبران کرد تیغ تمام بختهای بد مرا پاییدتا دید می خندم همانجا قصد شریان کرد...... آغوشِ سنگِ فیروزه...ادامه مطلب
ما را در سایت آغوشِ سنگِ فیروزه دنبال می کنید

برچسب : باران,بارید,طغیان, نویسنده : behtarinsher بازدید : 130 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:23

پنهان شدم كه شاعرِ طوفان نبينى امخاتونِ شعــــرهاى پريشان نبينى امدر غارِ دل رســــــولِ تغَزُّل شدم كه تويخ كرده زيرِ كفرِ زمســـتان نبينى امهر روز جرعه جرعه شرنگ سكــــوت راسر مى كشم كه شاكى و نالان نبينى اممثلِ تمــــامِ مردم دنيـــــــا بريــــــده امپنهان شدم كه با همه يكسان نبينى اممن وقف كرده ام نفسم را به آه هـــا...لبخنـــد مى زنم كه پشيــمان نبينى امباور نمى كنى كه چه ابريست در دلمتا لاب آغوشِ سنگِ فیروزه...ادامه مطلب
ما را در سایت آغوشِ سنگِ فیروزه دنبال می کنید

برچسب : شرنگ,سکوت, نویسنده : behtarinsher بازدید : 79 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:23